ایمیل ما

najvaye_yas@yahoo.com

آدرس موسسه

خوزستان - اهواز

انسان ۲۵۰ ساله _ امیرالمومنین

صفحه اصلی

مطالب وبلاگ

انسان ۲۵۰ ساله _ امیرالمومنین

27 فروردین 1401

فصل سوم: امیرالمومنین وجود امیرالمومنین (ع) از جهات متعدد و در شرایط گوناگون، برای همه نسل های بشر، یک درس جاودانه و فراموش نشدنی است؛ چه در عوامل فردی و شخصی خود، چه در محراب عبادتش، چه در مناجاتش، چه در زهدش، چه در محو و غرق شدنش در یاد خدا و چه در مبارزه اش با نفس و شیطان و انگیزه های نفسانی و مادی. وقتی که امیرالمومنین در اوانِ کودکی به پیغمبر ایمان آورد، مورد ایزاء و تمسخر همه، در شهر مکه قرار داشتند. یک شهری را شما فرض کنید، مردمی که به طور طبیعی هم اهل توسل به خشونتند، مردم متمدن با نزاکت آهسته برو آهسته یابی که نبودند؛ یک مردم خشنِ اهل برخورد، اهل اصطکاک، سرکوچک ترین چیزی دعوا بکنند، به شدت متعصب نسبت به همان عقاید باطل، توی یک چنین جامعه این جوری، یک پیامی از سوی یک انسان بزرگی مطرح شده که همه چیز این جامعه را می برد زیر سوال، عقایدشان را، آدابشان را، سنت هایشان را، خب طبیعی است که همه با او مخالفت می کنند و قشرهای مختلف با او مخالفت کردند، توده های مردم هم با پیغمبر مخالفت کردند. از یک انسان این جوری و یک پیام این جوری با همه وجود دفاع کردن و به آن پیوستن، این، از خودگذشتگی می خواست. این اولین قدم از خودگذشتگی امیرالمومنین بود. در یک شب ظلمانی، در یک نقطه معینی یک کسی بناست کشته بشود، قطعی است. می گویند این آقا برای اینکه بتواند از اینجا خارج بشود، باید کسی در آنجا به جای او باشد تا جاسوس ها که نگاه می کنند احساس کنند کسی در آنجا هست.کی حاض است؟ این ایثار امیرالمومنین خود یک حادثه فوق العاده مهم است، اما زمان این ایثار هم بر اهمیت آن می افزاید. زمان کی است؟ آن وقتی که بناست این دوران محنت به سر بیاید، بناست بروند، حکومت تشکیل بدهند، راحت باشند، مردم یثرب ایمان آوردند، منتظر پیغمبرند. همه این را می دانند. در این لحظه این ایثار را امیرالمومنین می کند، هیچ انگیزه شخصی باید در یک چنین انسانی وجود نداشته باشد، تا اقدام به یک چنین حرکت بزرگی بکند. بعضی ها با خودشان فکر می کنند که ما خوب است جان خودمان را حفظ کنیم تا بعداً برای اسلام مفید واقع بشویم، امیرالمومنین هرگز خودش را با این گونه معاذیر فریب نداد، و نفس والای امیرالمومنین فریب بخور نبود. در تمام مراحل خطر در خطوط مقدم، امیرالمومنین حاضر بود. روزهای تلخ، روزهای بعد از رحلت پیغمبر است که روزهایی است که گاه گاه قطعات فتنه، افق دیدها را آن چنان مظلم می کرد که قدم از قدم نمی توانستند بردارند آن کسانی که می خواستند درست قدم بردارند. در یک چنین شرایطی، امیرالمومنین بزرگ ترین امتحانات ایثار را دارد. اولاً در هنگام رحلت پیامبر، امیرالمومنین مشغول انجام وظیفه شد. نه اینکه نمی دانست اجتماعی وجود دارد یا ممکن است وجود داشته باشد که سرنوشت قدرت و حکومت را در جهان اسلام آن اجتماع تعیین خواهد کرد.مسئله برای این نبود برای امیرالمومنین، برای او آنچه مطرح نیست « خود»  است. بعد از آنی که مسئله خلافت استقرار پیدا کرد و مردم با ابی بکر بیعت کردند و همه چیز تمام شد. امیرالمومنین کناره گرفت. هیچ جمله، کلمه و بیانی که حاکی از معارضه امیرالمومنین با دستگاه حکومت باشد از او شنیده نشد. آن روزهای اول چرا، تلاش می کرد شاید بتواند آن چیزی که به عقیده او حق است و باید انجام گیرد را به کرسی بنشاند. بعد که دید نه، مردم بیعت کرده اند و قضیه تمام شد و ابی بکر شد خلیفه مسلمین، اینجا امیرالمومنین به عنوان یک انسانی که ولو معترض است، هیچ گونه از قِبَل او برای این دستگاه ضرری و خطری و تهدیدی وجود ندارد، در تاریخ اسلام شناخته می شود. جریان«رَدّه» پیش آمد- عنی ارتداد عده ای از مسلمین جنگ های رده شروع  شد. اینجا که وضع این طور شد امیرالمومنین دید نه اینجا دیگر جای کنار نشستن هم نیست، باید وارد میدان شد به دفاع از حکومت و امیرالمومنین وارد میدان شد به صورت فعال، در همه قضایای مهم اجتماعی امیرالمومنین بود. بعد از آنی که آمدند امیرالمومنین را بعد از قتل عثمان به خلافت انتخاب کنند، فرمود:« من وزیر باشم بهتر است از این است که امیر باشم همچنانی که در گذشته بودم بگذارید وزیر باشم». یعنی مقام و موقعیت و جایگاه بیست و پنج ساله خودش را جایگاه وزارت می داند. یعنی در امور، دائماً در خدمت اهداف و در موضع، کمک به مسئوولینی  که بودند  و خلفایی که در رأس امور بودند. این هم ایثار فوق العاده بزرگی بود. عبدالرحمن بن عوف رأیش تعیین کننده بود. اگر با امیرالمومنین و به او خلیفه می شد، اگر با عثمان بیعت می کرد او خلیفه می شد. اول رو کرد به امیرالمومنین و به او پیشنهاد کرد که با کتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین یعنی دو خلیفه قبلی حرکت کند. حضرت فرمودند:« نه، من کتاب خدا و سنت پیغمبر را قبول می کنم، سیره شیخین را من کاری ندارم، من اجتهاد خودم را عمل می نم و به اجتهاد آنها کاری ندارم».  می توانست با کوچک ترین اغماضی از آنچه که صحیح و حق می دانست، حکومت را به دست بگیرد و قدرت را قبضه کند. امیرالمومنین یک لحظه به این فکر نیفتاد و حکومت را از دست داد و قدرت را از دست داد . اینجا هم ایثار کرد و خود و منیت را مطلقاً مطرح نکرد و زیر پا له کرد. اینگونه احساسات از امیرالمومنین اصلاً از اول بروز نمی کرد. امیرالمومنین در این ماجرا با کمال خلوص، آن وظیفه الهی و اسلامی را که احساس  می کرد، انجام داد. حَسَنین، این دو گوهر گران قدر و دو یادگار پیغمبر را برای دفاع از عثمان به خانه او فرستاد. مخالفان، اطراف خانه عثمان را گرفته بودند و نمی گذاشتند آب وارد خانه شود. امیرالمومنین برای عثمان آب و آذوقه فرستاد. با کسانی که نسبت به عثمان خشمگین بودند، بارها و بارها مذاکره کرد تا خشم آنها را پایین بیاورد. وقتی هم که آنها عثمان را کشتند، امیرالمومنین خشمگین شد.  در اینجا باز هم منیّت و خودخواهی و احساسات خودی که برای همه انسان ها وجود دارد در امیرالمومنین مطلقاً مشاهده نمی شود. تمام اقطار اسلامی با امیرالمومنین بیعت کردند. تا آن  روز هیچ بیعتی به عمومیت بیعت با امیرالمومنین وجود نداشت، جز شام که با امیرالمومنین بیعت نکردند. تمام اقطار اسلامی و بزرگان و صحابه بیعت کردند. یک تعداد معدودی کمتر از ده نفر فقط ماندند که امیرالمومنین آنها را در یک مسجد حاضر ساخت و یکی یکی از اینها پرسید که شما چرا بیعت نکردید. هر کدام یک عذری  آوردند ، یکی حرفی زدند، باز بیعات کردند، بعضی هم بیعت نکردند، عداد خیلی محدودی، انگشت شمار، حضرت هم آنها را رها کرد. مبادا خیال کنید من از این و آن تبعیت و تقلید خواهم کرد و روش دیگران را روش خودم قرار خواهم داد، ابداً. « و اعلمو انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم» آن جوری که خودم علم دارم و می دانم و تشخیص دادم ئ از اسلام دانستم، شما را  حرکت خواهم داد و اداره خواهم کرد. امیرالمومنین با مردم این اتمام حجت ها را هم کرد و خلافت را قبول کرد. امیرالمومنین می توانست در آنجا هم به خاطر حفظ مصالح و ملاحظه جوانب قضیه و این چیزها کوتاه بیاید و دل ها را به دست بیاورد، اما اینجا هم با کمال قاطعیت بر اصول و ارزش های اسلامی پافشاری کرد، به طوری که آن هم دشمن در مقابل علی صف کشید و امیرالمومنین در یک اردوگاه با تجلی کامل زر و زور و تزویر و در یک اردوگاه با چهره های موجه، معتبر و معروف و در یک اردوگاه دیگر با عناصر مقدس مآب و علی الظاهر متعبّد، اما ناآگاه از حقیقت و روح اسلام و تعالیم اسلام و از شأن و مقام امیرالمومنین و اهل تشبّت به خشونت و قساوت و بداخلاقی، مواجه شد. امیرالمومنین در سه اردوگاه، با سه خط جداگانه ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید. هر کدام از این وقایع نشان دهنده همان روح توکل به خدا و ایثار و دور شدن از منیّت و خودخواهی در امیرالمومنین است و بالاخره در همین راه هم به شهادت رسید. بعد از آنکه جامعه اسلامی بزرگ شد و با تمدن های گوناگون آمیخته شد، از ایران و روم فرهنگ ها و تمدن ها مختلف آورد زندگی مردم شدند و ملت های گوناگون، آمیخته شد، از ایران و روم فرهنگ ها و تمدن های مختلف وارد زندگی مردم شدند و ملت های گوناگون، همه زیر چتر جامعه اسلامی قرار گرفتند، دیگر آن اصول کافی نیست و نمی تواند کشور را اداره کند. امیرالمومنین در این پنج سال با عمل و سیره و شیوه حکومت خود نشان داد که نه، همان اصول درخشان صدر نبوت، همان توحید، همان عدل، همان انصاف و مساوات، همان برابری بین انسان ها با خلیفه مقتدری مثل امیرالمومنین قابل اجراست. این، چیزی است که در تاریخ مانده است. هر چند بعد از امیرالمومنین این روش ادامه داده نشد، اما ایشان نشان داد که اگر حاکم اسلامی و مدیران جامعه و مدیران مسلمان تصمیم داشته باشند، بنا داشته باشند و اعتقاد راسخ داشته باشند، می توانند همان اصول را در دوران گسترش منطقه حکومت اسلامی و پدی آمدن شرایط گوناگون و جدید زندگی، باز هم اجرا کنند و مردم را از آن بهره مند نمایند. معلوم است؛ عدالت اجتماعی در یک جامعه، باز هم پانزده هزار نفری مدینه کجا، عدالت اجتماعی در یک جامعه چندین ده میلیونی و چندین صد میلیونی حکومت دوران امیرالمومنین این کارها را کرد. طلحه و زبیر هم، که بزرگان آن روز اسلام و جزو بقایای اصحاب پیغمبر بودند- خدمت امیرالمومنین آمدند و حرف های گله آمیزی زدند؛ تو مارا با دیگران در تقسیم بیت المال یکسان کردی، ما را با کسانی که شبیه ما نیستند، در دادن اموال بیت المال یکی قراردادی. این چه وضعی است؟ چرا امتیاز قائل نیستی؟ با شمشیر ما اینها به دست آمد؛ ما بودیم که اسلام را پیش بردیم؛ ما بودیم که زحمت کشیدیم و تلاش کردیم؛ حالا تو ما را با کسانی که تازه آمده اند و عجمی و جزو کشورهای مفتوح هستند، یکسان قرار داده ای؟ حضرت بالای منبر رفت و جواب تندی داد. راجع به مسئله تقسیم مساوی بیت المال ، من که بنیان گذار چنین روشی نیستم. هم من و هم شما بودیم و دیدیم پیغمبر این طور عمل می کرد. من کار تازه ای نکرده ام. همان کار پیغمبر را دارم دنبال می کنم؛ می خواهم همان ارزش ها و همان پایه های اعتقادی و عملی جامعه را در این دوران مستقر کنم. و علی مستقر کرد و می کرد؛ هزینه اش را هم امیرالمومنین پرداخت. مسئله عدالت اجتماعی مسئله احیای اصول نبوی دوباره بنا کردن بنای اسلامی مستحکمی که پیغمبر گذاشته بود- امیرالمومنین سه جنگ را تحمل کرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان. اگر کسی انسان مومنی است، انسان مجاهد فی سبیل الله است، زحمات زیادی داشته، جبهه بوده و کارهای بزرگی کرده، رعایت حق او بر شما واجل است. اگر در جایی این شخص تخطی  و حقی را ضایع کرد، شما که مدیر و مسئوول هستید، نباید  آن حق واجب، مانع بشود از اینکه در موردی که تخطی کرده، جق اجرا نشود، بنابراین مسائل را از هم جدا کنید. اگر کسی آدم خوبی است، شخص باارزشی است، سابقه خوبی دارد و برای اسلام و کشور هم زحمت کشیده، خیلی خُب، حق او مقبول و محفوظ و ما مخلص او هستیم؛ اما اگر تخطی کرد، رعایت آن نباید موجب شود تخلفی که انجام داده، نادیده گرفته بشود. این، منطق امیرالمومنین است. مسلمانی تخلفی کرد و حدی از حدود الهی بر او واجب شد و من آن حد را به جا آوردم. البته نجاشی بعد از آنکه شلاق را از علی خورد، گفت حالا که این طور است، بعد از این می روم برای معاویه شعر می گویم. بلند شد از کنار امیرالمومنین رفت و به اردوگاه معاویه ملحق شد. امیرالمومنین هم نفرمود نجاشی از دست ما رفت و حیف شد؛ او را نگه داریم؛ نه رفت که رفت؛ البته اگر می ماند، بهتر بود. منطق و روش امیرالمومنین اینها بود. امیرالمومنین شاخص حکومت در یک جامعه پیشرفته، وسیع، متمدن و ثروتمند، مثل زمان ایشان نسبت به زمان پیغمبر را معین کرد. همه چیز پیش رفته بود. امیرالمومنین با رفتار خود خواست اثبات کند که در این وضعیت هم می شود همان اصول را زنده کرد. این، کار بزرگ امیرالمومنین است. اصل معنویت، اصل عدالت، اصل جهاد، اصل سازندگی مردم، اصل مدیریت های شایسته و لایق و مومن. اصول اسلامی عبارت است از عدالت، توحید، انصاف با مردم، ارج نهادن به حقوق مردم، رسیدگی به حال ضعفا، ایستادگی در مقابل جبهه های ضداسلام و دین، پافشاری بر مبانی حق و اسلام و دفاع از حق و حقیقت. اینها در همه زمان ها هم قابل پیاده شدن است. نظام اسلامی، نظام عدل و انصاف و رسیدگی به مردم و احترام به حقوق انسان ها و مقابله با ظلم قوی به ضعیف است. مشکلات مهم بشر در طول تاریخ اینهاست. بشریت همیشه گرفتار این مشکلات بوده و هنوز هم گرفتار است. ملت ها به خاطر همین زورگویی ها ضربه می خورند و زندگی هایشان سخت می شود. اسلام و منطق امیرالمومنین و منطق حکومت علوی مقابله با این چیزهاست؛ چه در داخل یک جامعه که زورمندی بخواهد ضعیفی را ببلعد، چه در سطح جهانی و بین المللی. اقتدار، مظلومیت و پیروزی در زندگی امیرالمومنین در شخصیت، زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند، جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی. اقتدار آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادیش، در عزم راسخش، در اداره مشکل ترین عرصه های نظامی، در هدایت ذهن ها و فکرها  به سوی عالی ترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسان های بزرگ از قبیل مالک اشتر و عمّار و ابن عباس و محمد بن ابی بکر و دیگران، و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری، مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. در عین حال یکی از مظلوم ترین چهره های تاریخ است و مظلومیت در همه بخش های زندگی اش وجود داشت. عنصر سوم که پیروزی آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اولاً در زمان حیات خود  او، بر تمام تجربه های دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهه های شکننده دشمن آن مظلومیت، آن فشار اختناق؛ آن گل اندود کردن چشمه خورشید با آن تهمت های عجیب، آن ثبری که او در مقابل اینها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد. پاداشش هم اینکه در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره ای را به این درخشندگی و مورد اتفاق کل، پیدا نمی کنید. شاید تا امروز هم در بین کتاب هایی که ما می شناسیم که درباره امیرالمومنین نوشته شده است. عاشقانه ترینش را غیر مسلمانان نوشته اند. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمومنین اسم اینها را ستمگر گذاشت. اینها چه کسانی بودند؟ اینها مجموعه ای از کسانی بودند که اسلام را به صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و  حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمومنین با اینها می کرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محود بنی امیه و معاویه بن ابی سفیان- که حاکم و استاندار شام بود. گردآمده بودند؛ بارزترین شخصتیشان هم خود جناب معاویه،  بعد هم مروان حکم و ولید بن عقبة است. اینها یک جبهه اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمومنین بسازند. امیرالمومنین هر کار هم می کرد، معاویه با او نمی ساخت. این تفکر، تفکری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هر چند قبلی ها، بعضی ها را تحمل کردند.  اینها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و می خواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت اینها را چشید. یعنی همان معاویه ای که در زمان رقابت با امیرالمومنین، آن زور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان می داد و محبت می کرد، بعداً در حکومتش، برخوردهای خشن از خود نشان داده تا یه زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ یعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر ثقفی رسید، که یکی از میوه های آن حکومت است. یعنی این حکومت هایی که تاریخ از ذکر جرائمشان به خود می لرزد- مثل حکومت حجاج- همان حکومت هایی هستند که معاویه بنیان گذاری کرد و بر چنین چیزی با امیرالمومنین جنگید. از اول معلوم بود که آنها چه چیزی را دنبال می کنند و می خواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قراردادن خودپرستی ها و خودی ها، همان چیزهایی که در حکومت بنی امیه همه مشاهده کردند. جبهه دومی که با امیرالمومنین جنگید، جبهه ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در اینجا یعنی شکنندگان بیعت، اینها اول با امیرالمومنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. اینها مسلمان بودند و برخلاف گروه اول، خودی بودند؛ منتها خودی هایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آنجایی قبول داشتند که برای آنها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئولیت داده شود، به آنها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست، ثروت های بادآورده، تعرضی نشود؛ نگویند از کجا آورده اید؟ً این گروه، امیرالمومنین را قبول می کردند، نه اینکه قبول نکنند منتها شرطش این بود که با این چیزها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی، چرا می خوری، چرا می بری، این حرف ها دیگر در کار نباشد، لذا اول هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمی شود ساخت، زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمی شناسد، برای خود حقی قائل نیست، برای خانواده حود حقی قائل نیست، برای کسانی  که سبقت در اسلام دارند، حقی قائل نیست، ملاحظه ای در اجرای احکام الهی ندارد، هر چند خودش به اسلام از همه سابق تر است. اینها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمی شود ساخت، لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه ای بود. امّ البنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شد. البته امیرالمومنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوم. جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق یعنی گریزان. اینها آن چنان از دین گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان می شود، البته اینها متمسک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم می آورند. اینها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهم ما ودرک های انحرافی که چیز خطرناکی است- قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب که مفسر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمی گرفتند. از سلایق غلط خودشان یاد می گرفتند،البته این جور آدم ها در هر اجتماعی هستند، اما گروه شدنشان، متشکل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت می شد. شعارشان «لاحکم الا الله» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، اما اهل حکومت الله هستیم. این آدم هایی که ظواهر کارشان این گونه بود، سازماندهی و تشکل سیاسی شان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام- یعنی عمر و عاص و معاویه- انجام می گرفت؛ اینها با آنها ارتباط داشتند. بنابراین گروه سومی که امیرالمومنین با آنها مواجه شد و البته بر آنها هم پیروز گردید، صارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به اینها زد؛ منتها اینها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد. در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی ها خوارج را به خشک مقدس ها تشبیه می کنند، نه. بحث، سرخشک مقدس و مقدس مآب نیست. مقدس مآب  که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا می خواند. اینکه معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی  می کند، بحران ایجاد می کند، وارد میدان می شود، بحث جنگ با علی دارد و با علی می جنگد، منتها مبنای کار غلط است، ابراز غلط است، هدف باطل است. تفاوت عمدة امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیامبارکش،  این بود که در زمان پیامبر، صفوف مشخص وجود داشت؛  صف ایمان و کفر؛  منافقین می‌ماندند که دائما آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند برحذر می داشت،  انگشت اشاره را به سوی آنان دراز می‌کرد،  مؤمنین را در مقابل آنها تقویت می‌کرد، روحیة آنها را تضعیف می‌کرد،  یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخص در مقابل هم بودند؛  یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیت بود،  یک طرف هم طرفدار ایمان واسلام و توحید و معنویت. البته آنجا هم همه گونه مردمی بودند. امیر المؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخص نبود؛ به خاطر اینکه همان گروه دوم یعنی ناکثین،  چهر‌های موجهی بودند. هر کسی هر کسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر،  یا جناب طلحه،  دچار تردید می‌شد.  این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزؤ شخصیت‌ها و برجسته‌ها و پسر عمة پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتی بعد از دوران پیامبر همر جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. گاهی اوقات دنبا طلبی اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا،  آن‌چنان اثرهایی می‌گذارد،‌ آن‌چنان تغییرهایی در برخی از شخصیت‌ها به وجود می‌آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می‌شود؛  چه برسد برای مردم عامی.  بنابراین آن روز واقعا سخت بود.  آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند وایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به خرج دادند. در صدر اسلام،  افکار غلط خیلی مطرح می‌شد؛  اما آیة قرآن نازل می شد و صریحا آن افکار را رد می‌کرد؛  در دوران مکه و چه در دوران مدینه. اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می‌کردند؛ همان‌ها هم از آیات قرآن بهره می بردند.  لذا کار امیرالمومنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود.  امیر المومنین دوران حکومت کوتاه خود را  با این سختی‌ها گذراند.  در مقابل اینها جبهة خود علی است؛ یکی جبهة حقیقتا قوی. کسانی مثل عمار، مثل مالک اشتر،  مثل عبدالله‌بن عباس،  مثل محمد‌بن ابی‌بکر،  مثل میثم تمار،‌ مثل حجر‌بن عدی بودند؛ شخصیت‌های مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چقدر نقش داشتند شما می‌بینید که عمدة‌ تهاجم‌های دشمنان امیر‌المؤمنین هم متوجه همین جا بود.  علیه مالک‌اشتر، بیشتری توطئه‌ها بود؛ علیه عماریاسر،‌ بیشترین توطئه‌ها بود؛  علیه محمد‌ابن ابی‌بکر توطئه بود.  علیه همه‌ی آن کسانی که از اول کار در ماجرای امیر‌المؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمان‌های مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند،  از طرف دشمنان،  انواع و اقسام سهام،  تهمت پرتاب می‌گردید و به جای آنها سوء قصد می‌شد و لذا اغلبشان هم شهید می‌شدند.  عمار در جنگ شهید شد،  لیکن محمدبن ابی‌بکر با حیلة شامی‌ها به شهادت رسید،  مالک اشتر با حیلة شامی‌ها شهید شد،  بعضی دیگر هم ماندند. اما بعد‌ها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند.
بخوانید:   احکام _ نماز

اشتراک گذاری با ذکر منبع مجاز است.

دیدگاه خود را بنویسید