فصل اول: پیامبر اعظمکار مهم پیامبر خدا، دعوت به حق و حقیقت و جهاد در راه این دعوت بود. در مقابل دنیای ظلمانی زمان خود، پیامبر اکرم دچار تشویش نشد. چه آن روزی که در مکه تنها بود، یا جمع کوچکی از مسلمین او را احاطه کرده بودن و در مقابلش سران متکبر عرب، صنادید قریش و گردن کشان، با اخلاق های خشن و با دست های قدرتمند قرار گرفته بودند، و یا عامه مردمی که از معرفت نصیبی نبرده بودند، وحشت نکرده؛ سخت حق خود را گفت، تکرار کرد، تبیین کرد، روشن کرد، اهانت ها را تحمل کرد، سختی ها و رنج ها را به جان خرید، تا توانست جمع کثیری را مسلمان کند؛ و چه آن وقتی که حکومت اسلامی تشکیل داد و خود در موضع رئیس این حکومت، قدرت را به دست گرفت. تهدیدهای فراوان از همه طرف، پیامبر را احاطه کرد. بعضی از مردم نگران می شدند، بعضی متزلزل می شدند، بعضی نق می زدند، بعضی پیامبر را به ملایمت و سازش تشویق می کردند؛ اما پیامبر در این صحنه دعوت به جهاد، یک لحظه دچار سستی نشد و با قدرت، جامعه اسلامی را پیش برد تا به اوج عزت و قدرت رساند؛ و همان نظام و جامعه بود که به برکت ایستادگی پیامبر را در میدان های نبرد و دعوت، در سال های بعد توانست به قدرت اول دنیا تبدیل شود. «بُعثِتُ لاُتَمَّمَ مَکارِمَ الاخلاق». بعثت با این هدف در عالم پدید آمد که مَکرمت های اخلاقی و فضیلت های روحی بشر عمومیت پیدا کند و به کمال برسد، تا کسی خود دارای برترین مکارم اخلاق نباشد، خداوند متعال این ماموریت عظیم و خطیر را به او نخواهد داد. اولین سلول های پیکره امت اسلامی در همان روزهای دشوار مکه با دست توانای پیغمبر بنا شد؛ ستون های مستحکمی که باید بنای امت اسلامی بر روی این ستون ها استوار بشود؛ اولین مومنین، اولین ایمان آورندگان، اولین کسانی که این دانایی، این شجاعت، این نورانیت را داشتند که معنای پیامبر پیغمبر را درک کنند و دل به او ببندند.سیزده سال گذشت و بعد براساس این پایه های مستحکم، بنای جامعه اسلامی، جامعه مدنی و نبوی، بر روی این پایه ها گذاشته شد. این امت ساطی فقط سیاست نبود؛ یک بخشی از آن، سیاست بود. بخش عمده دیگری آن، تربیت یکایک افراد بود:« هُوَ الَّذيبَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِوَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُالكِتابَوَالحِكمَةَ». «يُزَكّيهِم» ؛ یک یک دل ها در زیر تربیت پیغمبر قرار می گرفت. پیغمبر به یکایک ذهن ها و خردها، دانش و علم را تلقین می کرد. « وَيُعَلِّمُهُمُالكِتابَوَالحِكمَةَ» حکمت به آنها می آموخت. چشم های آنها را بر روی حقایق عالم باز می کرد. ده سال هم پیغمبر این گونه و با این روش حرکت کرد. از طرفی سیاست، اداره حکومت، دفاع از کیان جامعه اسلامی، گسترش دامنه اسلام، باز کردن راه برای اینکه گروه های خارج از مدینه به تدریج و یک به یک وارد عرصه نورانی اسلام و معارف اسلامی شوند، از طرف دیگر هم تربیت یکایک افراد. این دو تا را نمی شود از هم جدا کرد. یک عده ای اسلام را فقط مسئله فردی دانستند و سیاست را از اسلام گرفتند. در حالی که نبی مکرم اسلام در آغاز هجرت، در اولی که توانست خود را از دشواری های مکه نجات دهد، اولین کاری که کرد، سیاست بود. بنای جامعه اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی، تشکیل نظام اسلامی، تشکیل قشون اسلامی، نامه به سیاست مداران بزرگ عالم، ورود در عرصه سیاسی عظیم بشری آن روز، سیاست است. چطور می شود اسلام را از سیاست جدا کرد؟! چطور می شود سیاست را با دست هدایتی غیر از دست هدایت اسلام ، معنا و تفسیر کرد و شکل داد؟! بعضی به عبادت قرآن ایمان می آورند، اما به سیاست قرآن ایمان نمی آورند. قسط چیست؟ قسط یعنی استقرار عدالت اجتماعی در جامعه، چه کسی می تواند این کار را انجام دهد؟ تشکیل یک جامعه همراه با عدالت و قسط، یک کار سیاسی است؛ کار مدیران یک کشور است. این، هدف انبیاست. نه فقط پیغمبر ما، بلکه عیسی و موسی و ابراهیم و همه پیغمبران الهی برای سیاست و برای تشکیل نظام اسلامی آمدند. تقریبا ده سال هم دوران مدینه پیغمبر است، که دوران شالوده ریزی نظام اسلامی و ساختن یک الگو و نمونه از حاکمیت اسلامی برای همه زمان ها و دوران های تاریخ انسان و همه مکان هاست. با نگاه به این الگوی کامل، می شود شاخص ها را شناخت. این شاخص ها برای افراد بشر و مسلمان ها علامت هایی است که باید به وسیله آنها نسبت به نظام ها و انسان ها قضاوت کنند. هدف پیغمبر از هجرت به مدینه این بود که با محیط ظالمانه و طاغوتی و فاسد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ای که آن روز در سرتاسر دنیا حاکم بود، مبارزه کند و هدف، فقط مبارزه با کفار مکه نبود، مسئله، مسئله جهانی بود. پیامبر اکرم این هدف را دنبال می کرد که هرجا زمینه مساعد بود، بذر اندیشه و عقیده را بپاشد، با این امید که در زمان مساعد، این بذر سبز خواهد شد. هدف این بود که پیام آزادی و بیداری و خوشبختی انسان به همه دل ها برسد. این جز با ایجاد یک نظام نمونه و الگو امکان پذیر نبود؛ لذا پیغمبر به مدینه آمد تا این نظام نمونه را به وجود آورد. اینکه چقدر بتوانند آن را ادامه دهند و بعدی ها چقدر بتوانند خودشان را به آن نزدیک کنند، بسته به همت آنهاست. پیغمبر نمونه را می سازد و به همه بشریت و تاریخ ارائه می کند. شاخص اول، ایمان و معنویت است. انگیزه و موتور پیش برنده حقیقی در نظام نبوی، ایمانی است که از سرچشمه دل و فکر مردم می جوشد و دست و بازو و پا و وجود آنها در جهت صحیح به حرکت در می اورد. پس شاخص اول، دمیدن و تقویت روح ایمان و معنویت و دادن اعتقاد و اندیشه درست به افراد است، که پیغمبر این را از مکه شروع کرد و در مدینه پرچمش را با قدرت بالا برد. شاخص دوم، قسط و عدل است. اساس کار بر عدالت و قسط و رساندن هر حقی به حق دار بدون هیچ ملاحظه است.شاخص سوم، علم و معرفت است. در نظام نبوی، پایه همه چیز، دانستن و شناختن و آگاهی و بیداری است. کسی را کورکورانه به سمتی حرکت نمی دهند، مردم را با آگاهی و معرفت و قدرت تشخیص، به نیروی فعال، نه نیروی منفعل بدل می کنند. شاخص چهارم، صفا و اخوت است. در نظام نبوی، درگیری های برخاسته از انگیزه های خرافی، شخصی، سودطلبی و مفعت طلبی مبغوش است و با آن مبارزه می شود. فضا، فضای صمیمیت و اخوت و برادری و همدلی است. شاخص پنجم، صلاح اخلاقی و رفتاری است. انسان ها را تزکیه و از مفاسد و رذائل اخلاقی، پیراسته و پاک می کند؛ انسان با اخلاق و مزکی می سازد:«و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» . تزکیه، یکی از آن پایه های اصلی است؛ یعنی پیغمبر روی یکایک افراد، کارتربیتی و انسان سازی می کرد. شاخص ششم، اقتدار و عزت است. جامعه و نظام نبوی، تو سری خور، وابسته، دنباله رو و دست حاجت به سوی این و آن درازکن نیست. عزیز و مقتدر و تصمیم گیر است؛ صلاح خود را که شناخت، برای تامین آن تلاش می کند و کار خود را پیش می برد. شاخص هفتم، کار و حرکت و پیشرفت دائمی است. توقف در نظام نبوی وجود ندارد، به طور مرتب حرکت، کار و پیشرفت است. اتفاق نمی افتد که یک زمان بگویند دیگر تمام شد، حال بنشینیم استراحت کنیم، این وجود ندارد. البته این کار، کار لذت آور و شادی بخشی است؛ کار خستگی آور و کسل کننده و ملول کننده و به تعب آورنده ای نیست؛ کاری است که به انسان نشاط و نیرو و شوق می دهد. البته ایجاد چنین نظامی، به پایه های اعتقادی و انسانی احتیاج دارد. اول باید عقاید و اندیشه های صحیحی وجود داشته باشد تا این نظام برپایه آن افکار بنا شود. پیغمبر این اندیشه ها و افکار را در قالب کلمه توحید و عزت انسان و بقیه معارف اسلامی در دوران سیزده سال مکه تبیین کرده بود؛ بعد هم در مدینه و در تمام آنات و لحظات تا دم مرگ، دائماً این افکار و این معارف بلند را- که پایه های این نظامند به این و آن تفهیم کرد و تعلیم داد.دوم، پایه ها و ستون های انسانی لازم است تا این بنا بر دوش آنها قرار گیرد، چون نظام اسلامی قائم به فرد نیست. در این زمینه مسجد می سازیم، یعنی یک مرکز سیاسی، عبادی، اجتماعی و حکومتی؛ یعنی مرکز تجمع مردم. جایی به عنوان مرکزیت لازم بود، لذا شروع به ساختن مسجد کردند: زمین مسجد را از کسی نخواست و طلب بخشیدگی نکرد، آن را با پول خود خرید. خود پیغمبر جزو اولین کسان یا اولین کسی بود که آمد بیل را به دست گرفت و شروع به کندنِ پی مسجد کرد؛ نه به عنوان یک کار تشریفاتی، بلکه واقعا شروع به کار کرد و عرق ریخت. طوری کار کرد که بعضی از کسانی که کناری نشسته بودند، گفتند ما بنشینیم و پیغمبر این طور کار کند؟! پس ما هم می رویم کار می کنیم؛ لذا آمدند و مسجد را در مدت کوتاهی ساختند.اول، ایجاد وحدت است. مردم مدینه که مسلمان نشدند؛ اکثراً مسلمان شدند و تعداد بسیارکمی هم نامسلمان ماندند. پیغمبر اکرم یک میثاق دست جمعی عمومی ایجاد کرد. وقتی آن حضرت وارد مدینه شد، بدون اینکه هیچ قراردادی باشد، بدون اینکه چیزی از مردم بخواهد و بدون اینکه مردم در این باره مذاکره ای کرده باشند، روشن شد که رهبری این جامعه متعلق به این مرد است؛ یعنی شخصیت و عطمت نبوی به طور طبیعی، همه را در مقابل او خاضع کرد؛ معلوم شد که او رهبر است و آنچه می گوید، باید همه بر محورش حرکت و اقدام کنند. پیغمبر میثاقی نوشت که مورد قبول همه قرار گرفت. این میثاق درباره تعامل اجتماعی، معاملات، منازعات، دیه، روابط پیغمبر با مخالفان، با یهودی ها و با غیر مسلمان ها بود. همه اینها نوشته و ثبت شد. اقدام بعدی بسیار مهم، ایجاد اخوت بود. اشرافیگری و تعصب های خرافی و غرور قبیله ای و جدایی قشرهای گوناگون مردم از یکدیگر، مهمترین بلای جوامع متعصب و جاهلی آن روز عرب بود. پیغمبر با ایجاد اخوت، اینها را زیر پای خودش له کرد. بین فلان رئیس قبیله با فلان آدم بسیار پایین و متوسط، اخوت ایجاد کرد. گفت شما دو نفر با هم برادرید. بیش از آنچه که حرف او بخواهد در دل ها اثر بگذارد، عمل و سیره و ممشای او در دل ها اثر گذاشت.برای آنکه این کار به سامان برسد، سه مرحله وجود داشت: مرحله اول، شالوده ریزی نظام بود که با این کارها انجام گرفت. مرحله دوم، حراست از این نظام بود. موجود زنده رو به رشد و نمو که همه صاحبان قدرت اگر او را بشناسند، از او احساس خطر می کنند، قهراً دشمن دارد. اگر پیغمبر نتواند در مقابل دشمن، هوشیارانه از این مولود طبیعیِ مبارک حراست کند، این نظام از بین خواهد رفت و همه زحماتش بی حاصل خواهد بود؛ لذا باید حراست کند. مرحله سوم عبارت از تکمیل و سازندگی بناست. شالوده ریزی کافی نیست؛ شالوده ریزی، قدم اول است. این سه کار در عرض هم انجام می گیرد. شالوده ریزی در درجه اول؛ است؛ اما در همین شالوده ریزی هم ملاحظه دشمنان شده است و بعد از این هم حراست ادامه پیدا خواهد کرد. در همین شالوده ریزی، به بنای اشخاص و بنیان های اجتماعی نیز توجه شده است و بعد از این همه ادامه پیدا خواهد کرد. پیغمبر نگاه می کند و می بیند پنج دشمن اصلی، این جامعه تازه متولد شده را تهدید می کنند. یک دشمن، کوچک و کم اهمیت است؛ اما در عین حال نباید از او غافل ماند. یک وقت ممکن است یک خطر بزرگ به وجود آورد. او کدام است؟ قبایل نیمه وحشی اطراف مدینه. به فاصله ده فرسخ، پانزده فرسخ، بیست فرسخ از مدینه، قبایل نیمه وحشی ای وجود دارند. پیغمبر فکر اینها را کرد. در هر کدام از آنها اگر نشانه صلاح و هدایت بود، با آنها پیمان است، اول هم نگفت که حتما بیایید مسلمان شوید؛ نه، کافر و مشرک هم بودند، اما با اینها پیمان بست تا تعرض نکنند. پیغمبر بر عهد و پیمان خودش، بسیار پافشاری می کرد و پایدار بود. آنهایی را که شریر بودند و قابل اعتماد نبودند، پیغمبر علاج کرد و خودش سراغ آنها رفت. دشمن دوم، مکه است که یک مرکزیت است. درست است که در مکه، حکومت به معنای رایج خودش وجود نداشت؛ اما یک گروه اشراف متکبر قدرتمند متنفّذ با هم بر مکه حکومت می کردند. اینها با هم اختلاف داشتند اما در مقابل این مولود جدید، با یکدیگر همدست بودند. پیغمبر می دانست خطر عمده از ناحیه آنهاست. همین طور هم در عمل اتفاق افتاد. پیغمبر احساس کرد اگر بنشیند تا آنها سراغش بیایند، یقیناً آنها فرصت خواهند یافت، لذا سراغ آنها رفت؛ منتها به طرف مکه حرکت نکرد. راه کاروانی آنها از نزدیکی مدینه عبور می کرد؛ پیغمبر تعرض خودش را به آنها شروع کرد، که جنگ بدر، مهمترین این تعرض ها در اول کار بود. پیغمبر تعرض را شروع کرد؛ آنها هم با تعصب و پیگیری و لجاجت به جنگ آن حضرت آمدند. علت اینکه خدای متعال راه مسلمانان را از درگیری با کاروان به درگیری با لشکریان مسلح عوض کرد چه بود؟ علت این بود که مسلمانان را از درگیری با کاروان به درگیری با لشکریان مسلح عوض کرد چه بود؟ علت این بود که مسلمانان، نزدیک را می دیدند و اراده و مشیّت الهی در تعقیب یک هدف دور بود. «و یرید الله ان یحق الحق بکلماته» خدا می خواهد حق در صحنه جهان جا بیفتد، «لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون» می خواهد باطل که باید زائل بشود و طبیعتش زوال پذیر است، یک باره برافتد.مسلمانان آن روز با خودشان فکر می کردند که اگر ما این کاروان ثروتمند را مصادره بکنیم و مالی به دست بیاوریم، اسلام جوان نوپا قوت خواهد گرفت. درست هم فکر می کردند اما فکر بالاتر و ارزشمندتر، فکر دیگری است. فکر بالاتر این است که ما امروز، ما مسلمانان پیرامون پیغمبر، امروز به آن حدی رسیده ایم که بتوانیم فکرمان و راه مان را به جوامع مستضعف محروم و به میان دنیاهای ظلمت و تاریکی رسوخ بدهیم. اگر قرار است که اسلام به پیروزی واقعی خود برسد و اگر قرار است که گردونه با ابهّت اسلام به سوی مناطق مستضعف نشین روانه بشود و اگر قرار است که کاخ های ظلم و ستم یکی پس از دیگری سرنگون بشود، این باید از یک جایی شروع بشور. مسلمان با اخلاص صمیمی صدراسلام نمی داند از کجا باید شروع بشود، خدا به او یاد می دهد، خدا برای او پیش می آورد، خدا او را که برای مصادره اموال قریش بیرون آمده است به یک جنگ ناخواسته می کشاند تا در آن جنگ ناخواسته، با کمبود تجهیزات اما با ایمان قاطع، یک روزه دشمن را عقب بزند، راه برا برای سیلان، برای جریان، برای پیشرفت و نفوذ باز کند، راه را برای تحکیم قدرت حق باز کند، به دشمن بفهماند که آری، اسلام هست، باید او را جدی فرض کنید. این حمله برای مسلمانان گران تمام شد، اسلام شکست نخورد، اما پیروزی اسلام اولا دیرتر شد، ثانیا جان سرداران شجاع و عزیز مانند حمزه سیدالشهداء در این راه قربانی شد. خدای بزرگوار مسلمانان را به عبرت و تامل دعوت می کند، می فرماید ما وعده خودمان را عمل کردیم، گفته بودیم که شما بر دشمن پیروز خواهید شد و شدید، اما بعد از آنی که این سه خصوصیت و سه خصلت در شما پدید آمد، ضربه آن را خوردید، این سه خصلت عبارتنداز: اولاً«تنازعتم فی الامر» با همدیگر اختلاف کردید، وحدت کلمه و وحدت صفوف را به هم زدید، ثانیاً«فشلتم» سست شدید، آن شور و حماسه و آمادگی و کمربستگی و پا در رکابی اول کار را از دست دادید. ثالثاً «عصیتم» از فرمان پیغمبر و رهبر و آن کسانی که مسوول اداره امور شما بودند اجتناب ورزیدند و سرباز زدید. این سه صفت که در شما پیدا شد، دشمن این مجال را پیدا کرد که از پشت بر شما ضربه وارد کند و عزیزترین فرزندان اسلام به خون و به شهادت و در بستر افتخار افتاد، و عالم اسلام از ناحیه از دست دادن یک چنین شخصیتی خسارت کرد .دشمن سوم، یهودی ها بودند، یعنی بیگانگان نامطمئنی که علی العجاله حاضر شدند با پیغمبر در مدینه زندگی کنند، اما دست از موذی گری و اخلال گری و تخریب بر نمی داشتند. اگر نگاه کنید، بخش مهمی از سوره بقره و بعضی از سوره های دیگر قرآن مربوط به برخورد و مبارزه فرهنگی پیغمبر با یهود است. چون گفتیم اینها فرهنگی بودند؛ آگاهی هایی داشتند؛ روی ذهن های مردم ضعیف الایمان اثر زیاد می گذاشتند، توطئه می کردند؛ مردم را ناامید می کردند و به جان هم می انداختند. اینها دشمن سازمان یافته ای بودند. پیغمبر تا آنجایی که می توانست، با اینها مدارا کرد، اما بعد که دید اینها مدارا بردار نیستند مجازاتشان کرد. پیغمبر بی خود و بدون مقدمه هم سراغ اینها نرفت، هر کدام از این سه قبیله عملی انجام دادند و پیغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات کرد. اول، بنی قینقاع بودن که به پیغمبر خیانت کردند، پیغمبر سراغشان رفت و فرمود باید از آنجا بروید؛ اینها را کوچ داد و از آن منطقه بیرون کرد و تمام امکاناتشان برای مسلمان ها ماند. دسته دوم، بنی نضیر بودند. اینها هم خیانت کردند- که داستان خیانت هایشان مهم است- لذا پیغمبر فرمود مقداری از وسایلتان را بردارید و بروید؛ اینها هم مجبور شدند و رفتند. دسته سوم بنی قریظه بودند که پیغمبر امان و اجازه شان داد تا بمانند؛ اینها را بیرون نکرد؛ با اینها ناجوانمردی کردند و با دشمن پیمان بستند تا در جنگ خندق نگذارند دشمن تا در کنار آنها به پیغمبر یک قسمت مدینه را که قابل نفوذ بود خندق حفر کرده بود و محلات اینها در طرف دیگری بود که باید مانع از این می شدند که دشمن از آنجا بیاید، اینها رفتند با دشمن مذاکره و گفتگو کردند تا دشمن و آنها مشترکاً از آنجا وارد مدینه شوند و از پشت به پیغمبر خنجر بزنند. پیغمبر مطلع شد که اینها چنین که ماجرایش را در تاریخ نوشته اند کاری کرد که اطمینان اینها و قریش از همدیگر سلب شد. یکی از آن حیله های جنگی سیاسی بسیار زیبای پیغمبر همین جا بود؛ یعنی اینها را علی العجاله متوقف کرد تا بتوانند لطمه بزنند. بعد پیغمبر همه مردان جنگی اینها را به قتل رساند چون خیانتشان بزرگ تر بود و قابل اصلاح نبودند. پیغمبر با اینها این گونه برخورد کرد؛ یعنی دشمن یهود را عمدتاً در قضیه بنی قریظه، قبلش بنی نظیر، بعدش در قضیه یهودیان خیبر این گونه با تدبیر و قدرت و پیگیری و همراه با اخلاق والای انسانی از سر مسلمان ها رفع کرد. دشمن چهارم، منافقین بودند. منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند، مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همکاری با دشمن، منتها سازمان نیافته، فرق اینها با یهود این بود. پیغمبر با دشمن سازمان یافته ای که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می کند و به آنها امان نمی دهد؛ اما دشمنی را که سازمان یافته نیست و لجاجت ها و دشمنی ها و خباثت های فردی دارد و بی ایمان است، تحمل می کند. عبدالله بن ابی یکی از دشمن ترین دشمنان پیغمبر بود. تقریبا تا سال آخر زندگی پیغمبر این شخص زنده بود، اما پیغمبر با او رفتار بدی نکرد. در عین حال که همه می دانستند او منافق است؛ ولی با او مماشات کرد؛ مثل بقیه مسلمان ها با او رفتار کرد، سهمش را از بیت المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد، با اینکه آنها این همه برجنسی و خباثت می کردند. وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان یافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت. در قضیه مسجد ضرار،؟ اینها رفتند مرکزی درست کردند، با خارج از نظام اسلامی یعنی با کسی که در منطقه روم بود، مثل ابوعامر راهب، ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در اینجا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند، فرمود این مسجد، مسجد نیست، اینجا محل توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است. یا آنجایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند، پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود: اگر نزدیک بیایند، به سراغشان می رویم و با آنها می جنگیم؛ با اینکه منافقین در داخل مدینه هم بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت. بنابراین با دسته سوم، برخورد سازمان یافته نبودند و خطرشان خطرفردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمند می کرد.دشمن پنجم عبارت بود از دشمنی که در درون هر یک از افردا مسلمان و مومن وجود داشت. خطرناک از همه دشمن ها هم همین است. این دشمن در درون ما وجود دارد؛ تمایلات نفسانی، خودخواهی ها، میل به انحراف، میل به گمراهی و لغزش هایی که زمینه آن را خود انسان فراهم می کند. پیغمبر با این دشمن هم سخت مبارزه کرد؛ منتها مبارزه با این دشمن، به وسیله شمشیر نیست، به وسیله تربیت و تزکیه و تعلیم و هشدار دادن است. اگر قرآن می فرماید:« الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اینها منافقین نیستند؛ البته عده ای از منافقین هم جزو« الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» اند، اما هر کسی که « الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» است- یعنی در دل، بیماری دارد- جزو منافقین نیست، گاهی مومن است، اما در دلش مرض هست. این مرض یعنی چه؟ یعنی ضعف های اخلاقی، شخصیتی، هوس رانی .و میل به خودخواهی های گوناگون، که اگر جلویش را نگیری و خودت با آنها مبارزه نکنی، ایمان را از تو خواهد گرفت و تو را از درون پوک خواهد کرد. وقتی ایمان را از تو گرفت، دل تو بی ایمان و ظاهر تو با ایمان است؛ آن وقت اسم چنین کسی منافق است. اگر خدای نکرده دل من و شما از ایمان تهی شد، در حالی که ظاهرمان، ظاهر ایمانی است، پایبندی ها و دلبستگی های اعتقادی و ایمانی را از دست دادیم، اما زبان ما همچنان همان حرف های ایمانی را می زند که قبلاً می زد، این می شود نفاق؛ این هم خطرناک است. خطر بزرگ برای جامعه اسلامی این است، هرجا که شما در تاریخ می بینید جامعه اسلامی منحرف شده، از اینجا منحرف شده است . ممکن است دشمن خارجی بیاید، سرکوب کند، شکست دهد و تار و مار کند. اما نمی تواند نابود کند. بالاخره ایمان می ماند و در جایی سربلند می کند و سبز می شود. اما آنجایی که این لشکر دشمن درونی به انسان حمله کرد و درون انسان را تهی و خالی نمود. راه، منحرف خواهد شد. هر جا انحراف وجود دارد، منشأش این است. پیغمبر با این دشمن هم مبارزه کرد. پیغمبر تضّرع خودش را از دست نداد و ارتباط خود را با خدا روزبه روز محکم تر کرد. در وسط میدان جنگ، همان وقتی که نیروهای خودش را مرتب می کرد، تشویق و تحریض می کرد، خودش دست به سلاح می برد و فرماندهی قاطع می کرد، یا آنها را تعلیم می داد که چکار کنند، روی زانو می افتاد و دستش را پیش خدای متعال بلند می کرد و جلو مردم بنا می کرد به اشک ریختن و با خدا حرف زدن، پروردگارا! تو به ما کمک کن؛ پروردگارا! تو از ما پشتیبانی کن؛ پروردگارا! تو خودت دشمنانت را دفع کن. نه دعای او موجب می شد که نیرویش را به کار نگیرد، نه به کار گرفتن نیرو، موجب می شد که از توسل و تضّرع و ارتباط با خدا غافل بماند، به هر دو توجه داشت. او هرگز در مقابل دشمن عنود دچار تردید و ترس نشد. حادثه غدیرخم یک حادثه بسیار مهم و تعیین کننده تاریخ اسلام است، به این حادثه از دو دیدگاه و از دو بعد می شود نگاه کرد. یک بعد مخصوص شیعه است، یک بعد متعلق به همه فرق اسلامی است. بعد اول حادثه همان طور که گفته شد مخصوص شیعیان است، زیرا در این حادثه امیرالمومنین به وسیله پیغمبر به خلافت منصوب شده است و در همان روز و در همان ماجرا کسانی از رسول خدا پرسیدند، که ای رسول خدا آیا این اعلام از طرف توست یا از طرف خدا؟ فرمود:« مِنَ اللَّهِوَرَسُولِهِ» یعنی هم امر الهی است و هم از سوی من است. بعد دوم حادثه که از لحاظ اهمیت، کمتر از این بعد نیست، یک امر مشترک بین شیعه و سنی است. مطالبی که رسول خدا در این سخنرانی ها بیان کردند. اولا درباره جهاد حرف می زنند و جهاد با مشرکین و کفار را مطرح می کنند و اعلام می کنند که این جهات ادامه خواهد داشت تا وقتی که کلمه « لا إله إلّا اللّه» همه گیر بشود. درباره وحدت اسلامی رسول خدا در این سخنرانی ها مطالبی را بیان فرمودند و تصریح کردند که مسلمان ها مبادا دچار جنگ داخلی بشوند و بر وحدت مسلمین و انسجام مسلمین اصرار ورزیدند. در مورد ارزش های جاهلیت، با بیان صریحی، تصریح کرده اند که این ارزش ها از نظر اسلام ناچیز و صفر محسوب می شود و ارزش نیست،« الا و کل ماثرة فی الجاهلیه تحت قدمی هاتین» هر ارزشی و هر شرافتی که در جاهلیت ارزش محسوب می شد را من در این لحظه زیر پای خودم قرار دادم؛ ارزش های جاهلی را به کلی نفی کردند. اختلافات مالی ای که بین مسلمان ها از دوران جاهلیت باقی مانده بود، مثلا کسی به کسی قرض داده بود، از او بهره پول خودش را و ربای مال خودش را طلبکار بود نفی کردند، نسخ کردند.ارزش تقوا را به عنوان برترین ارزش اسلامی باز تکرار کردند و تصریح کردند که هیچ کس بر هیچ کس در مسائل سیاسی و اعلام نظر به زمامداران و پیشوایان را مطرح کردند و آن را به عنوان یک فریضه اعلام کردند، که همهم مسلمین موظفند به زمامداران اسلامی نظرات خیرخواهانه خودشان را بیان کنند و اعلان کنند. علت اینکه پیغمبر عترت را در کنار قرآن می گذارد، این است که مردم در طول زمان اولاً یک نمونه های کامل از انسان طراز اسلام، از انسان مقبول و مورد پذیرش اسلام را ارائه بدهد، به مردم و به همه نسل های آینده، نمونه کامل انسان را به صورت مجسم و عینی با حالات واضح و غیرقابل تردید در اختیار همه انسان ها بگذارد، بگوید تربیت اسلامی باید به این سمت حرکت کند و شخصیت انسانِ مسلمان، آن شخصیتی است که غایت و نمونه کاملش اینهایند. انسان هایی که طهارتشان، عملشان، تقوایشان، درست کاری شان، عبودیتشان در مقابل خدا، احاطه شان به مسائل اسلامی، فداکاری است. امیرالمومنین را به عنوان یک نمونه معرفی می کند که مردم – چه مردم آن زمان، چه مردم نسل های دیگر- با او پیوند برقرار کنند، رابطه داشته باشند. این خصوصیت این پیوند، این رابطه همه مسلمان ها را نسبت به شخصیتی که همه قبول دارند که خلیفه پیغمبر است منتها بعضی می گویند خلیفه بلافصل پیغمبر، بعضی معتقدند نه، خلیفه بعد از بیست و پنج سال- این شخصیتی که همه مسلمان ها او را به عنوان جانشینی پیغمبر قبول دارند باید برای همه مسلمان ها به عنوان یک الگو، یک مسطوره کامل از انسان اسلامی، جاودانه بماند. و پیوند میان او و میان مسلمان ها باید تا ابد به عنوان یک رابطه فکری، رابطه اعتقادی، رابطه عاطفی، رابطه عملی باقی بماند. امیرالمومنین با این دیدگاه دیگر فقط متعلق به شیعیان نیست متعلق به همه مسلمان هاست و مخصوص امیرالمومنین هم نیست، بلکه عترت و خاندان پیغمبر و ائمه شیعه که اولاد امیرالمومنین هستند آنها هم، چون که مشمول عترت هستند، آنها هم همواره به عنوان نمونه کامل انسان اسلامی در دیگاه مسلمان ها باید باقی بمانند. این یک نکته، ثانیاً با تعیین عترت در کنار قرآن و با اعلام لزوم پیوند میان مسلمین و میان عترت، در حقیقت رسول اکرم تکلیف تحریف ها در قرآن و انحراف از مفاهیم اصلی قرآن را هم روشن کرده، آنجایی که دستگاه های زر و زور برای مصالح خودشان مفاهیم اسلامی را منحرف می کنند، قرآن را بد معنا می کنند. مسلمان ها را گمراه می کنند، از فهم آئین اسلامی مردم را محروم می کنند، آن مرجعی، آن محوری و قطبی که باید مردم را آگاه کند که حقیقت چیست، مفهوم و معرفت درست کدام است و مردم را از گمراهی نجات بدهد، و مردم باید حرف او را گوش کنند، او عترت است. و این همان چیزی است که امرو برای دنیای اسلام یک ضرورت و یک امر لازم است. امروز همه مسلمان ها احتیاج دارند که از معارف اسلامی که از طریق اهل بیت پیغمبر می رسد استفاده کنند، فرق نمی کند که معتقد باشند به امامت بلافاصل امیرالمومنین و امامت اولاد او یا معتقد نباشند. مسئله غدیر این است، یعنی نشان دهنده جامعیت اسلام و نگاه به آینده چیزی که در هدایت و زعامت امت اسلامی شرط است.آن چیست؟ همان چیزهایی که شخصیت امیرالمومنین مظهر آنهاست، یعنی تقوا، تدین، پایبندی مطلق به دین، ملاحظه غیرخدا و غیر راه حق را نکردن، بی پروا در راه خدا حرکت کردن، برخورداری از علم، برخورداری از عقل و تدبیر، برخورداری از قدرت عزم و اراده. این یک عمل واقعی و در عین حال نمادین است.
دیدگاه خود را بنویسید